روز ها می آیند و

روز ها می آیند و می روند ، ابر ها فرو می ریزند ،

گنجشک ها پیر می شوند .

من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را

به سوی صدای تو باز نکنم ،

هرگز ! با پرنده ها همسفر نخواهم شد .

اگر تو در کنارم باشی ، آسمان را در جیبم جای می دهم .

اگر تو با من آواز بخوانی ، همه رود ها خاموش به نظاره می ایستند .

هر شب در اتاق کوچکم به یادت فانوس می سازم

و آنرا به دورترین ستاره ها هدیه می دهم .

تو از صبح زیبا تری و در ابتدای تمام دفتر هایم طلوع می کنی .

تو از همه خورشید ها بزرگتری و در ابتدای تمام آه هایم می درخشی .

بیا ! بیا دست در دست هم نهیم و پا به درون جاده ای بی بازگشت ...
نظرات 3 + ارسال نظر
لواشک دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:41 ب.ظ http://ovo.blogsky.com

سلام

راهی دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:44 ب.ظ http://insooansoo.blogsky.com

بسم الحق

خوب می نويسی . ساده و صميمی . موفق باشی

حق نگهدار

مریم پنج‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:11 ب.ظ

سلام خوب بود بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد