روز ها می آیند و

روز ها می آیند و می روند ، ابر ها فرو می ریزند ،

گنجشک ها پیر می شوند .

من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را

به سوی صدای تو باز نکنم ،

هرگز ! با پرنده ها همسفر نخواهم شد .

اگر تو در کنارم باشی ، آسمان را در جیبم جای می دهم .

اگر تو با من آواز بخوانی ، همه رود ها خاموش به نظاره می ایستند .

هر شب در اتاق کوچکم به یادت فانوس می سازم

و آنرا به دورترین ستاره ها هدیه می دهم .

تو از صبح زیبا تری و در ابتدای تمام دفتر هایم طلوع می کنی .

تو از همه خورشید ها بزرگتری و در ابتدای تمام آه هایم می درخشی .

بیا ! بیا دست در دست هم نهیم و پا به درون جاده ای بی بازگشت ...

خاطراتم

میان انبوهی از خاطراتم نشسته ام ...

و به یاد ارزوهای قدیمی ام همیشه ارزو میکردم

روزی نقاش باشم تا میتوانستم رویای با تو بودن را

روی صفحه ی دل حک کنم ارزو می کردم نقاش باشم

تا نقش آن دو چشم سیاه مهربانت را حک کنم یاآن نگاه پر از عشق و

صداقتت را حک کنم کاش نقاش بودم تا می توانستم

ان لبخند دل نشینت را حک کنم کاش نقاش بودم تا میتوانستم

ان لب خوش رنگ که مانند شراب شیراز است حک کنم

کاش نقاش بودم نقشی از پیوند و وصال را به تصویر میکشیدم

کاش نقاش بودم پیوند دو عاشق را به تصویر میکشیدم

فکر نمیکردم روزی نقاش باشم و به جای پیوند رفتنت را

به تصویر بکشم فکر نمیکردم روزی نقاش باشم

و اشک چشمانم را شکست دل بیمارم را به تصویر بکشم

فکر نمیکردم روزی نقاش باشم درد جدایی را انتظار طاقت

فرسا را فراغ یار را به تصویر بکشم اری من نقاشم ...............................

در بهاری زیبا , در غروبی غمگین ,

در بهاری زیبا , در غروبی غمگین ,

در سکوتی سنگین سالها پیش از این در بهاری زیبا

در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم

تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین


من برای دل تو آن بهار زیبا


تو هزاران فتنه در نگاهت خفته

من به دنبال نگاهت به بلا افتاده


روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من

و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم


تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی

فارغ از سلسله بند نگاهت بودی


دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین

, در سکوتی سنگین


بی خبر گشت اسیر


من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد

با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم


کاش می شد به تو گفت :

تو تنها نفس شعر من , تو تنها امید دل نا امید من


کاش می شد به تو گفت :

تو بمان , دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من


حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت


در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین


دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری