منم از خدا خواستم
درست شبیه همون چیزی که تو از خدا خواسته بودی
خدا به منم ندادش
اما نه به خاطر اینکه به صلاحم نبود
واسه اینکه لیاقتش رو نداشتم
لیاقت داشتن اون چیز بزرگ رو نداشتم
بعد از اون چیزای دیگه ای هم ازش خواستم
اما اون بازم بهم نداد
ولی من بازم در خونش رو زدم
نشستم زار زار گریه کردم
گفتم باشه
نده
اما ازم رو بر نگردون
اگه از خونت بیرونم کنی من می میرم
اون بیرون هوا سرده
اون بیرون پر از گرگه
اون بیرون منو می کشن
خدایا بذار اینجا بمونم
قول می دم دیگه هیچی ازت نخوام
فقط بیرونم نکن
فقط روت رو ازم بر نگردون
نگاهم کرد
لبخندی زدو گفت
مگه نشنیدی خدا ارحم الراحمین
مگه اعتقاد نداری که اگه بنده ای در خونمو بزن من تنهاش نمی ذارم
مگه نشنیدی خدا از همه بیشتر واسه بنده هاش دل می سوزونه
گفتم شنیدم
گفت مگه نشنیدی خدا از بنده های که کم بخوان خوشش نمی یاد
گفتم چرا اما آخه خدا جون تو که کما رو هم نمی دی
لبخندی به روم زد و گفت
می دم
هر چی که بخوای می دم
فقط شاید مدلش با اونی که تو ذهن توئه فرق کنه
فقط شاید زمانش طولانی تر شه
ولی مطمئن باش بهت میدمش
یا اونی که خواستی رو یا بهترش رو............................
از شما هم میخوام جونه هر چی عاشقه جونه هر چی قلب صاف رنگ گله شقایقه برام دعا کنین صادقانه خدا اونو به من بده ......
سلام ای بهترینم
ای مهربانم چه زیباست به خاطر تو زیستن
و برای تو ماندن و به پای تو سوختن.
آنروز که مهمان قلبم شدی ، خوب به یاد دارم ،
روزی که با خود گُفتم کسی را یافته ام که دیگر
از دست نخواهم داد . روزی که امید ها و آرزوهای
فراوانی از خاطرم می گذشت ...
و آنروز که چشمانم با چشمان تو دیدار کرد ،
دانستم ، دیر زمانیست که می شناسمت ...
روزی که تورا دیدم با خود گفتم که یگانه ی خویش را
یافتی پس دیوانه وار عاشقش باش ،
اورا چون پروردگارت بپرست ، عزیز بدارش و
تا سرحد مرگ عاشقش باش ...
یادم هست آنهنگام که عاشقت شدم باخود پیمان بستم که
دیگر در نگاه هیچ کسی که تمنای مهر و توجه دارد ،
نگاهی نکنم ، پیمان بستم که تنها نگاه عاشقم را
وقف چشمان زیبا و سیمای دلرُبای تو کنم
تا فردا روزی پشیمان نباشم ...
پشیمان نباشم که چرا آنگونه که لایقش بودی دوستت نداشتم
، پشیمان نباشم که چرا عشقم را ابراز نکردم ،
عمل نکردم به آنچه می گویم تا اثباتی باشد بر حرفهای عاشقانه ام ...
واینک نیز ، همچنان ، بر عهد خود وفادارم و
پیمانی دوباره می بندم که خورشید نگاهم بر هیچ افق
دیگری جز وجود تو طلوع نکند و بر هیچ کس ،
جز تو ، نتابد ...
عشقم را در سینه پنهان و قلبم را از هرکس مخفی خواهم
کرد تا دور از چشمانت کسی آندو را از من نگیرد .
و اینک بر بُلندای قله ی عشق و صداقت نام تورا فریاد می کنم
امیدوارانه نامت را می خوانم و امیدوارم که
مرور زمان ذره ای از عشقت در من نکاهد
و گذر ثانیه ها ، افزاینده ی مهر و محبتم به تو باشد .
می خواستم زیباترین کلام را به یاری بگیرم ،
تا صمیمانه ترین عشق ها را تقدیمت کنم ،
ذهنم یاری نکرد . پنداشتم که ساده نوشتن چون ساده زیستن
زیباست ، پس ساده و بی تکلف می گویم :
دوستت دارم ...
بگو کدامین شاخه ی گل زیبا را به خاطر عشقمان تقدیمت کنم
که وجودت سرچشمه ی عطر تمامی گلهاست ،
قشنگ ترین گلهای دنیا تقدیم تو باد ...
بعضی وقتها فکر می کنم چرا اصرار داریم گلهای تو باغچه یا
باغمون رو بچینیمو بذاریمشون تو گلدون خونمون ؟
بارها شاهد مرگ گلی بودیم یا خودمون کشتیمش ، با اینکه هممون می دونیم
گل تا وقتی تو خاک خودشه ، زیباییش همه رو به وجد میاره و
عطرش رو هم کسی دریغ نمی کنه ولی اینو باور داریم !
به بهونه خاک غنی تر ، آب گواراتر یا حتی گلدون زیباتر و بعضی وقتها
هم عشق سرشارمون ، گل زیبا رو از شاخش جدا می کنیم
( حتی اگر برای دفاع از زندگیش خارم داشته باشه
به زور ،خاراشو جدا می کنیم ) کمرشو قطع می کنیم و
با خودمون می بریمش می ذاریمش توی یه گلدون گرون قیمت
گوشه اتاقمون که فقط برای خودمون باشه
( چون دوستش داریم و می خواهیم ازش مواظبت کنیم !)
می خواهیم که عطرش فقط خودمون سر مست کنه ،
زیباییشو غریبه ها نبینن ، و سنگ صبور بقیه نباشه ،
گو اینکه دوری از سرزمینش و بقیه گلها اونو به
سمت مرگ تدریجی سوق بده !
غافل می شیم از اینکه گل شادابمون دیگه کم کم داره عطر شو از دست میده ،
پوست صورتش و دستاش دارن چروک می خورن ،
( گل من ) ، دیگه سرمستی نداره ، شاید هنوز رنگی از زیبایی به
رخسارش مونده باشه ، شاید دیگه خارای تیزش مزاحم لمس تنش نباشن
ولی دیگه تنش عطر بهارو نداره ، دیگه لبخندی روی لباش نقش نمی بنده
یا اگه هم ببنده طعم تلخش پنهان نشدنیه !
آخه هر چی داشته ازش گرفتن .
در آخرین لحظات عمرشم سرشو به سمت سرزمین اصیلش و دوستای خوب
قدیمیش می چرخونه و وداع آخر رو می کنه و روحش .......!
تازه بعد از اینکه گلمون پژمرد و رنگشم دیگه به سمت تیرگی رفت
از توی آب درش میاریم و برای اثبات عشمون جسد بی جونشو می ذاریم
لای برگهای دفتر خاطراتمون و جزء بایگانی عشقامون !
حالا دیگه فقط کسایی که به دفتر دسترسی دارن هر از گاهی به دیدنش میان
و برای پیکر رنج دیدش فاتحه ای می خونن و دوباره فراموشش می کنن !
و آخرم دلمون رو به این خوش می کنیم که بالاخره مال خودم شد ،
کسی زیباییشو ندید ، و کس دیگه نتونست همراه شبنماش گریه کنه
و باهاش حرفی از دلتنگیهاش بزنه و دیگه عطرش همه رهگذرارو
سرمست نکرد و لبخندی هم رد و بدل نشد !
جسد تیره رنگ و خشکیدش سالها بین برگهای دفتر زندانی
می مونه تا اینکه پودر شه .....