از عشق تا خودکشی

 

بعضی وقتها فکر می کنم چرا اصرار داریم گلهای تو باغچه یا

 

باغمون رو بچینیمو بذاریمشون تو گلدون خونمون ؟

 

بارها شاهد مرگ گلی بودیم یا خودمون کشتیمش ، با اینکه هممون می دونیم

 

گل تا وقتی تو خاک خودشه ، زیباییش همه رو به وجد میاره و

 

عطرش رو هم کسی دریغ نمی کنه ولی اینو باور داریم !

 

به بهونه خاک غنی تر ، آب گواراتر یا حتی گلدون زیباتر و بعضی وقتها

 

هم عشق سرشارمون ، گل زیبا رو از شاخش جدا می کنیم

 

( حتی اگر برای دفاع از زندگیش خارم داشته باشه

 

به زور ،خاراشو جدا می کنیم ) کمرشو قطع می کنیم و

 

با خودمون می بریمش می ذاریمش توی یه گلدون گرون قیمت

 

گوشه اتاقمون که فقط برای خودمون باشه

 

( چون دوستش داریم و می خواهیم ازش مواظبت کنیم !)

 

می خواهیم که عطرش فقط خودمون سر مست کنه ،

 

زیباییشو غریبه ها نبینن ،  و سنگ صبور بقیه نباشه ،

 

گو اینکه دوری از سرزمینش و بقیه گلها اونو به

 

سمت مرگ تدریجی سوق بده !

 

غافل می شیم از اینکه گل شادابمون دیگه کم کم داره عطر شو از دست میده ،

 

پوست صورتش و دستاش دارن چروک می خورن ،

 

( گل من ) ، دیگه سرمستی نداره ، شاید هنوز رنگی از زیبایی به

 

رخسارش مونده باشه ، شاید دیگه خارای تیزش مزاحم لمس تنش نباشن

 

ولی دیگه تنش عطر بهارو نداره ، دیگه لبخندی روی لباش نقش نمی بنده

 

یا اگه هم ببنده طعم تلخش پنهان نشدنیه !

 

آخه هر چی داشته ازش گرفتن .

 

ELEGANT_IRANIAN

 

در آخرین لحظات عمرشم سرشو به سمت سرزمین اصیلش و دوستای خوب

 

قدیمیش می چرخونه و وداع آخر رو می کنه و روحش .......!

 

تازه بعد از اینکه گلمون پژمرد و رنگشم دیگه به سمت تیرگی رفت

 

از توی آب درش میاریم و برای اثبات عشمون جسد بی جونشو می ذاریم

 

لای برگهای دفتر خاطراتمون و جزء بایگانی عشقامون !

 

حالا دیگه فقط کسایی که به دفتر دسترسی دارن هر از گاهی به دیدنش میان

 

و برای پیکر رنج دیدش فاتحه ای می خونن و دوباره فراموشش می کنن !

 

و آخرم دلمون رو به این خوش می کنیم که بالاخره مال خودم شد ،

 

کسی زیباییشو ندید ، و کس دیگه نتونست همراه شبنماش گریه کنه

 

و باهاش حرفی از دلتنگیهاش بزنه و دیگه عطرش همه رهگذرارو

 

سرمست نکرد و لبخندی هم رد و بدل نشد !

 

جسد تیره رنگ و خشکیدش سالها بین برگهای دفتر زندانی

 

می مونه تا اینکه پودر شه .....

 

نظرات 2 + ارسال نظر
بانمک سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:40 ق.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام شادمهر جان
خسته نباشی وبلاگت قشنگه مخصوصا مطالبت وعکسهایت
من با اجازه شما ممکنه در آینده از بعضی از عکسها ویا مطالب شما تو وبلاگم استفاده کنم
ضمنا فکر میکنم وبلاگ من هم بد نباشه
دوست داشتی یک سر بزن خوشحال میشوم ضمنا اینجا همه چیز رایگانه وهرچیزی که خواستی میتونی کپی بگیری
پس تا بعد
خدانگهدار

دیانا چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:48 ب.ظ http://juskhodam.blogsky.com

قلبی شکست.....انزجار در چشمانش موج می زد.......داشت می سوخت.....ناگاه پیر او را صدا زد و گفت....خود کرده را تدبیر نیست.........او آرام آرام گفت....خدایا می پنداشتم که هر چه رسید از جانب تو رسید.....پیر گفت....هر چه از دوست رسد نیکوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد